عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

غذا خوردنت تو ظرفشویی

عزیز مامان چندوقتیه که برای اینکه غذا تو بخوری میزارمت تو ظرفشویی تا آب بازی کنی و من بهت غذا بدم از بس که تو غذا خوردن ناز و ادا داری حتما باید با یه چیزی سرگرم بشی تا دهنتو باز کنی  وقتی هم میشستی تو ظرفشویی همش لیوان و پر میکردی آب میخوردی تا غذات تموم میشد که 20لیتری آب میخوردی ولی شب یلدا حسابی مارو ترسوندی طبق معمول گذاشتمت روی ظرفشویی که آب بازی کنی من داشتم به شما غذا میدادم که شیطونی کردی و یهو آب داغ رو باز کردی من زود گرفتمت رو پاهات پماد زدم و زیر آب سرد گرفتم خدا رو شکر هیچی نشد ولی بابایی حسابی منو دعوا کرد گفت اگه چندروزم گرسنه موند دیگه حق نداری تو ظرفشویی بهش غذا بدی و منم حسابی گریه کردم خلاصه دیگه توبه کردم ...
2 دی 1392

حال و هوای این روزات

عشق مامان بازم غرغرو شدی و مدام بهونه میگیری از ترست هیچ کس جرات نداره وایسه چون همش میگی منم بغل کنین و همش بهونه بیرون رفتن رو داری بیرون خیلی سرده و هوا بارونی اصلا نمیشه دراومد از خونه البته حقم داری حوصلت سر میره ولی چه میشه کرد همش میری تو راهرو کالسکتو میبینی میگیٍ اِن اِن سوار میشی و زود میگی مامان کمربندتو نشون میدی که ببندم و بعد میگی دد الهی فدات شم نمیتونم ببرمت بیرون دلم برات خیلی میسوزه هوا سرده قاب عکس بابایی رو برمیداری میگی بابا بوسش میکنی میگی بیا بیا اینم عکساش:   بهت میگم جیگر مامان کیه میگی من میگم عسل مامان کیه میگی من تا لباس یا وسیله ای که برای شماست رو بهت نشون میدم میگم برای ...
1 دی 1392
1